مزه – چشیدن برنامه نویسی Android Wear اندروید

مزه – چشیدن: برنامه نویسی Android Wear اندروید مشاهده دانلود برنامه آموزشی series اندروید android آموزش

  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • توجه: در صورتی که فایل دارای ایراد است یا حقوق نویسنده رعایت نشده با ما تماس بگیرید

    گت بلاگز اخبار فرهنگی و هنری یک گفت و گوی سیاسی – اجتماعی با «مسعود کیمیایی»

    او شاید یکی از عالی ترین نمونه ها در میان بازیگران و صورت های معروف جهت تبیین نسبتی باشد که هنر و سیاست در جوامعی چون ایرانی می تواند برقرار سازد. هنرمندی که- ف

    یک گفت و گوی سیاسی - اجتماعی با «مسعود کیمیایی»

    یک گفت و گوی سیاسی – اجتماعی با «مسعود کیمیایی»

    عبارات مهم : زندگی

    او شاید یکی از عالی ترین نمونه ها در میان بازیگران و صورت های معروف جهت تبیین نسبتی باشد که هنر و سیاست در جوامعی چون ایرانی می تواند برقرار سازد. هنرمندی که- فارغ از شایعات و حواشی ایجاد شده است پیرامونش- همواره فاصله ای معقول با قدرت داشته؛ و در دو نظام کاملا متفاوت وجهه انتقادی و معترضانه اش را با خود حمل کرده است….

    به گزارش ماهنامه تجربه، مسعود کیمیایی اگرچه در ظاهر سینماگری است متعلق به بدنه سینمای داستانگوی این مرز و بوم که به گفته خودش همواره با حمایت و استقبال مردم فیلم هایش را ساخته چه در زیست فردی و سبک زندگی و چه در زیرمتنی که در آثارش به واسطه واقعیت گرایی اجتماعی خاص و شخصی شده است کارگردان عریان و عیان می شود؛ چه در حیات ادبی پر و پیمانش که رمان های درخشان کارنامه اش آن را موجب شده است اند؛ و چه در موضع گیری های مسئولانه اش در قبال رخدادها و تغییرات اجتماعی- سیاسی وقت و مکان زیستش؛ نمونه بارزی بوده- و هست- از یک هنرمند روشنفکر معترض ناآرام؛ که هیچ گاه نخواسته و یا نتوانسته بی تفاوت از کنار دنیای بیرون از دنیای هنرش رد شده است و سرش را به کارش گرم کند.

    او شاید یکی از عالی ترین نمونه ها در میان بازیگران و صورت های معروف جهت تبیین نسبتی باشد که هنر و سیاست در جوامعی چون ایرانی می تواند برقرار سازد. هنرمندی که- فارغ از شایعات و حواشی ایجاد شده است پیرامونش- همواره فاصله ای معقول با قدرت داشته؛ و در دو نظام کاملا متفاوت وجهه انتقادی و معترضانه اش را با خود حمل کرده است…

    یک گفت و گوی سیاسی – اجتماعی با «مسعود کیمیایی»

    کیمیایی که به واسطه نقش غیرقابل انکارش در پی ریزی موج نوی سینمای کشور عزیزمان ایران از همان ابتدای ورود به دنیای سینما وجهه ای روشنفکرانه یافت، در ادامه با قهرمان همیشگی تک افتاده اش که همواره برابر نظم مسلط طغیان می کرد، آگاهانه یا ناآگاهانه فیلم هایش را کارکردی سیاسی بخشید. در جامعه ای که نظم مسلط یک نظام تک حزبی را تبلیغ می کرد، قهرمانی که هیچ گاه نخواسته بود جهت احقاق حق دست به سوی نیروهای اقتدار اجتماعی دراز کند، جهت این که سازنده اش را وجهه ای مبارز بخشد کافی بود. این مسیر البته بعد از سرنگونی قدرت مسلط و عوض کردن و تبدیل آن نیز ادامه یافت و با فیلم ها و رمان های بعد از انقلاب کیمیایی موکد و مکرر شد…

    او شاید یکی از عالی ترین نمونه ها در میان بازیگران و صورت های معروف جهت تبیین نسبتی باشد که هنر و سیاست در جوامعی چون ایرانی می تواند برقرار سازد. هنرمندی که- ف

    گفت و گویی که در پی می آید، بخشی از یک گفت و گوی بسیار بلند است که چندی پیش به عنوان فصل هایی از یک کتاب قطور راجع به مسعود کیمیایی، به انجام رسید. آن کتاب البته هنوز به بازار نیامده و به این علت بد ندیدیم بخشی از آن گفت و گو را با خوانندگان این مطلب شریک شویم.

    شما را همواره به عنوان هنرمندی آشنا ایم که در قبال شرایط سیاسی اجتماعی کشورتان بی تفاوت نبوده اید. هنرمندی که هم پرسشگر است و هم این که با نگاه خودش پاسخ می دهد و اجرای خودش را با توجه به اوضاع جامعه دارد؛ ولی این اجرا منفک از بیرون و به عبارت بهتر ایزوله شده است نیست. یک نوع نگاه ملتهب که هم در وجود خودتان و هم در کنش ها قهرمانان تان هست. می توانید بگویید این نگاه ریشه در چه و کجا دارد؟

    آخر جور دیگری نمی شود. آدم ها همه ارزش مثل خودشان دنیا را نگاه می کنند. من با زندگیم زبان خودم و اجرای خودم را پیدا می کنم و شما هم با زندگی خودتان. یعنی که اجرای شما را زندگی شما می سازد، این که چه دیده اید، شنیده اید، رفاقت هایی کرده اید و یا زده اید و خورده اید. من که در خیابان رفاقت ها کرده ام، حتما نگاهم و اجرایم با کسی که سوار ماشین پدر و یا با نوکرشان می آمده مدرسه و بر می گشته، تفاوت دارد.

    یک گفت و گوی سیاسی – اجتماعی با «مسعود کیمیایی»

    این هم که می گویی فیلم های من ملتهب اند، برگرفته از 10 یا 12 سالگی زندگی من است که پر بود از حزب ها و شرکت های سیاسی و ماجراهایی که سیاسی بودند. ما در دل تمام ماجراهای ملی سی و دو زندگی کردیم؛ که همه چیز سیاسی بود. ما توده را دیدیم و سومکا را و ملی ها و ملی مذهبی ها را دیدیم. نه که ببینیم، زندگی کردیم.

    همسایه این طرفی ما تو کوچه ای که بودیم توده ای بود و آن یکی ملی. ما اخبار را تنها در خیابان از طریق رادیو در جمع کثیری از مردم مطلع می شدیم. یعنی همه چیز ملتهب بود آن روزها. خب این اوضاع و این دوره ملتهب مطمئنا می تواند بر یک کودک 10 ساله تاثیر گذارد و جریانی که اطرافش است را به او یاد دهد- که این نیز جریان خاموشی نیست. بنابراین طبیعی است زمانی که من فیلمساز می شوم از بیان یک جریان خاموش پرهیز کنم.

    او شاید یکی از عالی ترین نمونه ها در میان بازیگران و صورت های معروف جهت تبیین نسبتی باشد که هنر و سیاست در جوامعی چون ایرانی می تواند برقرار سازد. هنرمندی که- ف

    بعضی اجرای شخصی شما از واقعیتی که در فیلم خلق می شود، خواسته نیست، خودآموخته هست. منظورم این است که ناچار به آموختن این التهاب بوده اید؛ چون در زندگی تان بوده. کنار نایستاده بود که سرک بکشید و نگاهش کنید. تویش بوده اید. درست است؟

    دقیقا. بگذار این گونه بگویم که من هنگامی که از بچگی در خیابان ها بودم و حرف های سیاسی گروه گروه مردم راجع به حزب توده یا جبهه ملی و تمام رخدادهای آن سال ها و… را می شنیدم، هر لحظه این نوع نگاه را با خودم داشته ام. من یک سری عقیده دارم که ریشه در آن موقع دارد و طبیعی هم است که با گذشت وقت دانسته تر شده است هست. من نوعی با این زندگی اگر بخواهم فیلم بسازم، می دانید که حاصل این جریان قیصر، گوزن ها و دندان مار و حتی حکم و چرم می شود، نه یک سینمای خاموش و افسرده.

    یک گفت و گوی سیاسی – اجتماعی با «مسعود کیمیایی»

    بین این و آن افسرده بودن مد شده است که در ویترین روشنفکری می بینیم، تفاوت می گذارید؟

    ببینید، روشنفکری هم مثل بسیاری از واژه ها و حقایق که اساس جایگاه مشخصی ندارند، این سال ها و دوره ها معناهای زیادی داشته، و می توانم بگویم که دچار فراز و فرود بسیاری شده. یک سال هایی بود که معنای روشنفکری مبارزه بوده؛ و یک زمانی هم کافه نشینی و حرف.

    در تمام این سال ها، یعنی تقریبا پنجاه شصت سال اخیر روشنفکر ما گاه کسی بوده که اسلحه در دست گرفته؛ گاه هم از آن لب بام افتاده و کسی شده است که فقط در پی خوابیدن هست. به همین علت است که این کلمه را به یک معنا نمی شود به کار برد.

    یعنی نه تنها روشنفکران امروز و دیروز یک آدم نیستند و حتی از زمین تا آسمان هم تفاوت دارند، که در شکل های مختلفش هم به این علت جا و جایگاه معینی در وجود و کنش های دهه های متفاوت به دست نیاورده اند. اگر این تعریف ها را یک بار دیگر مرور کنیم، می فهمید که نمی توانم به این پرسش جواب سرراستی بدهم. چون اصلا این کلمه یک معنا ندارد که من بگویم آیا پرسشها آن به واکنش‌ها و نگاه من ربط دارد یا نه. یا این که اصلا من روشنفکر حساب می شوم یا نه. و اگر هم حساب شوم اساسا کجای این هندسه قرار دارم.

    ببیند، یکی از تعریف ها و خصوصیات روشنفکر در پلان بندی اجتماعی این است که روشنفکر از مردم فاصله دارد و این فاصله را حفظ می کند و البته در تعریف دیگری روشنفکر با مردم هست. می بینید، تفاوتی که در این دو تعریف است نشان می دهد که روشنفکر جایگاه معنی چه در مناسبات اجتماعی و چه در حقیقت ذاتی خود واژه ندارد. ولی در کل این را نمی شود نادیده گرفت که به هر جهت روشنفکر بار سنگینی دارد، البته با عیار درستش…

    شما به عنوان سینماگری تاثیرگذار که همواره در بطن پرسشها اجتماعی و سیاسی وقت و مکان زیست تان بوده اید، خودتان را روشنفکر می دانید؟ اصلا بگذارید این گونه بپرسم که هنرمند آیا نسبتی با روشنفکری می تواند داشته باشد یا این که بنا به گفته بعضی که این دو را مترادف فرض می کنند، می توان به یگانگی این دو نوع زیست فرهنگی قائل بود؟

    اول باید بگویم که حداقل در نگاه من روشنفکر با هنرمند تفاوت دارد. هنرمند با اثرش آشنا می شود، ولی روشنفکری عنوانی کلی تر هست. درواقع اثر هنرمند همه چیز را متفاوت می کند و اینکه هنرمند کجا ایستاده است را مشخص می کند. حالا اگر این هنرمند روشنفکر هم باشد، آن وقت این جایگاه خاصیت و البته تاثیرگذاری عمیق تری دارد. هنرمندی که روشنفکر است نیاز ندارد که خود و جایگاه خود را ثابت کند. ولی روشنفکری به تنهایی یک شغل هست. یک عنوان. یک کارت ویزیت. که تازه بین این ها هم عنوان داران این واژه تفاوت های زیادی دارند؛ همان گونه که گفتم در میان آنها یکی می تواند مردمی باشد و دیگر غیرمردمی.

    گفتید که روشنفکر این مرز و بوم در تمام این سال ها موجودیت منحصر به فرد نداشته. ولی به هر حال نمی شود نادیده گرفت که این واژه با خودش یک سری شاخصه های تیپیکال می آورد…

    روشنفکر ما در یک اضطراب همیشگی زیسته. این هم به علت شرایطی است که از بیرون تحمیل شده. یعنی هر لحظه تا حدی زیر فشار بوده که این اضطراب در او به نوعی شاخصه تیپیکال تبدیل شده. یک جور نهادینه شده. این اضطراب گاه با نزدیکی به مردم و گاه با دوری از مردم تخلیه شده؛ گاهی با احساس تعهد و رسالت و مسئولیت و دیگر واژه های مد هر دوران و گاه با خوش باشی و کافه نشینی. هنرمند روشنفکر ولی چون با هنرش است که موقعیتش تعریف می شود، گاه از این عامل به عنوان واکسن استفاده کرده و تا حدی هم کارش را پیش برده است…

    سینما هنری هزینه بر است و به تبع این شاخصه فعالیت در این عرصه دشواری های خاصی با خود دارد که زیاد در تامین سرمایه خلاصه می شود؛ و همین هم است که گاه ابزار سوءاستفاده و یا مورد سوءاستفاده قرار گرفتن را باعث می شود. در ادامه صحبت می خواهم بپرسم آیا از نگاه شما استقلال هنرمند ربطی به روشنفکری او می تواند داشته باشد؟

    استقلال هنرمند می تواند جایگاه او را روشن کند، ولی به روشنفکری ربطی ندارد. این پرسش شما به این معنا می تواند باشد که روشنفکری را دارای یک بار مثبت بدانیم. ولی من گفتم که حداقل به نگاه من روشنفکری یک عنوان است و می تواند مردمی باشد یا غیرمردمی و وابسته به حکومت.

    ارزش گذاری روشنفکر و البته شکل متناسب ترش هنرمند روشنفکر جهت من در نسبتش با قدرت است که شکل می گیرد. در شکل درستش هر حکومتی باید بداند یک نفر با چشمان باز نگاهش می کند و آن هنرمند هست. وگرنه هنرمند وابسته چه روشنفکر باشد و چه نباشد، ابزار می شود؛ و در بودن به این شکل فضیلتی نیست…

    اصلا دوری از مناسبات قدرت را دارای فضیلت می دانید؟

    برای شخص من فضیلت جای دیگری هست. فضیلت من این است که هیچ گاه از قدرت پول نگرفته ام تا فیلم بسازم، حتی اگر آن فیلم، فیلم قلب و دل من باشد. فضیلت من این است که من هیچ گاه در کنار قدرت نایستاده ام، از قدرت پول نگرفته ام و البته حمایت نشده ام. افتخار من این است که هر لحظه هزینه فیلم هایم را از باجه فروش فیلم تامین کرده ام و به قولی با پولی که مردم جهت دیدن فیلم من داده اند، فیلم بعدی خودم را ساخته ام.

    شما را به عنوان فیلمساز معترض می شناسند، آیا از این عنوان رضایت دارید؟

    رضایت یا موافقت من چندان مهم نیست، ولی توصیه در این تعریف ها و لقب سازی ها این است که سینما چارچوب بردار نیست.

    اصلا چه می شود در دوره ای هم که هنر بی مساله تبلیغ می شود، هنرمند تا این حد دربند سیاست و جامعه اش می شود؟

    منظورم این بود که از آن روزها تا به امروز بی شمار حوادث اتفاق افتاده هست؛ هم در جامعه ما هم در روحیه ما و تعویض نسل ها که مطابق با جریانات علمی تعویض نسل ها نبوده هست؛ آیا که ما مدام در اضطراب زیسته ایم، در پراکندگی غوطه خورده ایم و درواقع از مشروطه تا به امروز مضطربیم.

    روشنفکر مضطرب در این حالت سخت ترین دوره را می گذراند، آیا که اصل اضطراب جهت روشنفکر وجود دارد و در وجودش نهادینه شده است است و حال اگر از بیرون هم این اضطراب مدام به او تزریق شود، به صورت متصل اوضاع بدتر می شود. به عنوان مثال اگر نماینده شعر دهه 40 ما نصرت رحمانی باشد می بینید که در کنارش چه اتفاقاتی وجود دارد و آیا از اسماعیل شاهرودی حرفی زده نمی شود و اگر از شاهرودی حرف زده نمی شود آیا از تندر کیا حرف زده نمی شود و آیا بعضی از این نام ها در هویت خودشان فقط یک نام هستند، مثل بهرام اردبیلی… منظور کلی من این است که این فرازها و فرودها ذهنیت هایی را متولد می کند که به هیچ وجه سلام نیستند و این سلامت در تقسیم بندی هویت خودش است نه در علم پزشکی…

    شما را به عنوان فیلمساز معترض می شناسند. آیا از این عنوان رضایت دارید؟

    رضایت یا موافقت من چندان مهم نیست، ولی توصیه در این تعریف ها و لقب سازی ها این است که سینما چارچوب ندارد. این را نباید فراموش کرد که سینمایی که در چارچوب محدود شود نابودکننده هست. هنرمند را در آن چارچوب و قابی که در آن اسیر هست، دیگر نمی شود هنرمند حساب کرد؛ و خود سینما هم در حد بیانیه پایین می آید. آن هم نه بیانیه نویس؛ در حد بیانیه پخش کن.

    حتی هنگامی که پای سینماگرانی چون فرانچسکو رزی یا گوستا گاوراس هم وسط می آید چنین است؟

    نه، آن ها هنر می سازند. هنری که حرف و ایدئولوژی هم دارد در خودش. ولی هنگامی که سینما بیانیه می شود، مثالش را در سینمای شوروی می شود پیدا کرد. در سینمایی که نهایت هنرش این بود ثابت کند هنرمند هم در حد و پایه کارگر هست. مگر می شود؟ کارگر کارش یدی هست، هنرمند دلی و روشنفکر ذهنی. این ها با هم کنار نمی آیند. نه که در کنار هم نتوانند زندگی کنند. در دنیای خلق و تالیف است که کنار نمی آیند.

    کارگر کار بدنی و یدی می کند، بیانیه پخش می کند و می شود گفت که در دنیای سیاست و جامعه پادوی ایدئولوژی هست. جالب این که در مبارزه نیز زندان رفتنش به همین ها می رسد، به شاگردها و پادوها. سازندگان ایدئولوژی، ولی زندان نمی روند. کارشان را خوب بلدند.

    من به عنوان هنرمندی که مسئولیت اجتماعی سرم می شود، در بیان عقایدم آدم آرامی نیستم. هرجور باشد حرفم را می زنم، حرفم را زیاد وقت ها تند هم می زنم، ولی زندان نمی روم. نباید هم زندان بروم. چون کار من چارچوب بسته حزبی و سازمانی ندارد؛ که اگر داشت پنجاه سال دوام نمی آورد. آن ها را که حزبی بودن، تند و تیز هم بودند و طرفدار و هوادار هم داشتند، اتفاقا آدم های سالمی هم بودند، نگاه کنید؛ کدام ارزش پنجاه سال که نه، بیست سال توانستند جایگاه خودشان را حفظ کنند. همین چند وقت پیش یک مصاحبه ای داشتم.

    گفتم: نگاهی که می خواهد همه چیز را در یک قالب خاص بگذارد، نگاه تنبلی هست. نگاه کنترل شده است ای هست. تیغ تیغ و سوزنی هست. زخم می زند. می برد. تکه تکه می کند و بسته بندی می کند. خیلی چیزهای قشنگ را هم دور می اندازد. چون در آن قالب جا نمی شوند. من این جوری نیستم. یعنی… نمی خواهم این شکلی باشم.

    نگاه شما در طول کارنامه تان، حتی هنگامی که ایدئولوژیک هم شده، جوری شده است که به نوعی آینده بینی شبیه هست. وقت انقلاب که رسید، چنین به نظر آمد که شما انقلاب را پیشگویی کرده بودید. چگونه می شود هنرمندی فیلم ایدئولوژیک می سازد که یک بار مصرف است و گاه حتی به درد یک بار مصرف هم نمی خورد و یکی دیگر با تحلیلی که از جامعه و دنیای اطرافش دارد، فیلمش نگاه ساحرانه پیدا می کند. آینده بین می شود. فرداساز…

    همه اش به همان تحلیل که گفتی ربط دارد. تحلیل هم البته هر لحظه جواب نمی دهد. باید جامعه یک سری شرایط معین داشته باشد، تا شما بتوانید براساس تحلیل این شرایط آینده نگری کنید که این شرایط در ادامه اش ممکن است به کجا برسد. چه چیزی را بسازد.

    وقتی همه چیز، چه مملکتت، چه حال و احوال خودت، چه سیاستت، چه فضای کلی جامعه و چه افق رو به رویت به هم ریخته و مه آلود و مبهم فکر و تحلیلت هم به هم ریخته و مبهم می شود. در این اوضاع اجازه نداری، نه که اجازه به آن معنای مصطلح باشد، یعنی نمی توانی فکرت ابهام داشته باشد. او به هر حال راجع به چیزی که است فکر می کنی دیگر. هنگامی که جنگ است تو از جنگ می گویی و آن را نشان می دهی. وقت صلح هم داستان های خودش را دارد. اماوقتی جایی باشی که در روز هم جنگ داری و هم صلح؛ این جاست که همه چیز به هم می ریزد. توی هنرمند این جا گیر می افتی و اصلا نمی دانی چه خبر است.

    اصلا آن نگاه آینده نگری کننده و آینده نگر سفر سنگ را خودتان قبول دارید؟

    این که آیا انقلاب در سفر سنگ آینده نگری شده است است یا نه را با نگاه به تاریخ ساخت فیلم می شود معلوم کرد. فیلم نوشت سفر سنگ سال 1355 نوشته شده است و سال 1356 این فیلم فیلمبرداری شده است هست. سفر سنگ را آخرهای سال 1356 هم نشان داده اند. یادم می آید در یک کنفرانس مطبوعاتی در فستیوال کن، هنگامی که یکی از منتقدان از من پرسید که آیا شما فکر می کنید واقعا این اتفاق می افتد؟ مترجم ترسید این پرسش را ترجمه کند؛ و من از مرحوم گیتی پاشایی خواستم ترجمه کند و جواب دادم که بله، این عنوان به زودی اتفاق خواهدافتاد. این اتفاق اردیبهشت سال 57 بود.

    اما سال هاست در شرایط به هم ریخته ای زندگی می کنیم و هر دو نوع آثار هنری تحلیلی و بی تفکر را هم در کنار هم داریم که کیفیت و ارزش ارزش بسته به هنرمندی است که رویشان کارکرده. یعنی که همین شرایط هنگامی که به هنرمندی رسیده که دانسته کار و اجرا می کند اثر درست خلق شده است و در مواردی پرشمار هم آثار سرگردان حاصل بازیگران و صورت های معروف سرگردان و کم مایه بوده هست. این را چگونه می توان تحلیل کرد؟

    خب، این دیگر آینده نگری پذیر نیست. همه چیز به آن حال و هوای فردی و شخصی و هنرمند گره می خورد، اینکه حالش خوب باشد و اینکه اگر هنرمند توانایی باشد یا نه و می تواند کار خوبش را خلق کند. همه چیز پا در هوا می شود. بگیر نگیر دارد. هر لحظه که نمی شود آینده نگری کرد کنش و تصویر العمل هایی هنرمندانه از هنرمند سر بزند. هنگامی که هم کاری بگیر نگیر دارد، قابل آینده نگری نیست.

    نکته این است که انگار در مورد آثار یک هنرمند هم قابل آینده نگری نیست. به عنوان نمونه شما، در این شرایط مبهم ناگهان یک فیلم تان دندان مار یا رد پای گرگ یا اعتراض می شود و یک فیلم تان متروپل…

    گفتم که، بگیر نگیر دارد. من همان آدمم. ولی آیا دیگر فیلم هایم گوزن ها نمی شود؟ آیا قیصر نمی شود؟ این را هر لحظه منتقدین پرسیده اند. آخر آیا باید بشود؟ مگر همه چیزمان این روزها مثل دوران گوزن هاست که فیلم من هم بشود عین آن؟ مگر این جوری نیست که هنرمند با توجه به درون خود و شرایط بیرون خلق می کند؟ خب، هنگامی که من هم درونم نسبت به چهل سال پیش تفاوت کرده و بیرون توی اجتماع هم نشانی از آن روزها ندارد، بعد این چه انتظاری است که وجود دارد؟

    فراموش نکنیم که قیصر یا گوزن ها یا هر فیلم دیگری در یک دوره معین و مشخص ساخته شده است اند. این هم موجب می شود که این جور فیلم ها تاثیرات خاص و مشخصی بر جای بگذارند. ولی هنگامی که دوره یا حال و هوا عوض می شود، هنگامی که در یک دوره نامعلوم و نامعین فیلم می سازی یا کتابت را می نویسی و نظایر این فعالیت ها، آن وقت اثرت هم بلاتکلیف می شود. اثر بلاتکلیف می دانی که حاصل هنرمند بلاتکلیف هم هست. یعنی هنگامی که درونت به هم ریخته، هر چه بنویسی یا بسازی، این به هم ریختگی را خواهدداشت. فقط با درون و عقاید مشخص و محکم است که هنرمند می تواند اثر بی نقص و محکم بسازد.

    منظورتان از عقاید مشخص و محکم چیست؟ عقاید فردی شده است شخصی و درونی یا عقاید و ایدئولوژی هایی که قدرت مسلط می خواهد فیلمت بر آن استوار باشد و حالا تو باید تصمیم بگیری که آیا این برحق است یا نه؟

    این هم سفارش بگیری می شود؛ حتی اگر تحلیل کنی و دانسته تصمیم بگیری این قدرت مسلط را نمایندگی کنی یا نه. ولی در اصل عقیده معین یعنی آشنایی معین از اطراف، از جامعه، از آدم ها و تفکرات.

    اگر عقیده ات محکم هست، به این معناست که اگر می خواهی در فیلمت یک ایدئولوژی را نشان دهی، باید بدانی که آن ایدئولوژی کجا ایستاده، چه می گوید و چه نمی گوید، کجا می رود، چه کسی را می زند و از چه کسی می خورد یا خورده. یعنی که همه چیز دور و اطرافت براق هست. شییشه ای هست. مبهم و تار و دودی نیست. هوایش صاف هست، در مه نمی شود تصویر واضح و با جزییات داشت. ممکن است عکاسی بخواهد در عکسش مه را نشان دهد. این تفاوت می کند با آن که می خواهد در هوای مه آلود جزییاتی را که در عکسش به صورت خیلی براق نشان دهد- که نمی شود. هر کاری هم بکنی نمی شود. مگر این که آن شفافیت را بخواهی مصنوعی ایجاد کنی که این هم همان سفارش گیری می شود.

    عقاید محکم فردی چه؟

    آن دیگر آدم به آدم تفاوت دارد. جهت من یک معنا دارد و جهت دیگری یک معنای دیگر. جهت من عقیده محکم یعنی این که اگر من فیلمساز در وقت شاه فیلمی ساختم و شعری گفتم و حرفی زدم و مخالفتی کردم، اگر انتقادی از شهرم، کشورم، آدم های دور و برم و دوران و روزگارم داشتم، کاری بوده که عقیده ام به من گفته هست. از من خواسته هست. به این خاطر نبود که بروم از نظام و از سرنوشت بعدی قیمتش را بخواهم.

    من جهت هر کاری که کردم فردایش نرفتم بگویم قیمت مرا بپردازید. به خاطر خودم هم اگر باشد نگفتم و نخواستم. جهت این که باور داشتم عقایدم قیمت ندارند و آن ها را پرداخت نشدنی می دانم. کسانی که از زندگی من خبر دارند، اصلا خودت که کنارم بودی، دستیارم بودی و هر لحظه کنار من بودی می دانی که تا چند سال پیش کجا می نشستم و منزل ای را که در آن می نشینم، چطور خریده ام…

    این که زیاد فیلم های محبوب شما آن هایی هستند که در سال های دورتر ساخته شده است اند، آیا ریشه در همین شفافیت ندارد؟

    به هر حال هنرمند هنگامی که دیدگاهش را گم می کند، عقایدش هم گم می شوند. نتیجه این شرایط هم این می شود که کاری که آن هنرمند ارائه می دهد، سردرگم هست. در مورد خودم این قضیه را بارها دیده ام. این چند وقت اخیر بعضی ها فکر می کردند که من دیگر آن آدم همیشگی نیستم، سکوت کرده ام، ترسیده ام یا انگیزه ندارم و این جور چیزها… و به این علت دیگر اعتراض نمی کنم. ولی این درست نیست. من دیدگاهم را در دوره هایی گم کرده ام.

    گفتید هیچ گاه سفارش نگرفته اید. تاثیرپذیری چه؟ بالاخره هر دوره ای ایدئولوژی غالب خود را دارد دیگر و هنرمند هم که معصوم نیست که بگوید من از تمام این جریانات بری و دور هستم…

    در دوره ای گرایش به چپ، گرایش مهم و غالب سرنوشت بود. منظورم از چپ، البته تنها حزب توده نیست. آن وقت ها من در این رابطه بحث های فراوانی با روشنفکرانی که به آنها نزدیک بودم، به عنوان نمونه با باقر پرهام داشتم. قبل ترش این بحث ها با پویان بود. به هر حال نزدیک هم بودیم، رفیق بودیم، رفاقت داشتیم. رسم سرنوشت هم همین بود. در جامعه آن روز اگر با رژیم همراه و همپا نبودی، از این سو درهای زیادی به رویت باز می شد.

    در ابتدای گفت و گو راجع به دوره کودکی تان گفتید که شما را و امروزتان را ساخته. قطعا نمی شود گفت تنها یک دوره از زندگی در شکل گیری شخصیت فرد موثر هست. شما به عنوان مسعود کیمیایی امروز، چه دوره هایی را گذرانده اید که در گذر از این دوره های کیمیایی شده است اید؟

    دوره های زیادی روی آدم تاثیر می گذارند. البته کاش جوری باشد که آدم هم روی دوره اش تاثیرگذار باشد. زندگی کردن با تمام مشکل هایی که دارد آدم را می سازد. زخم و درد آدم را می سازد، به شرطی که از آن زخم و درد جان سالم به در ببری. جان سالم به در بردن البته این نیست که زخم نخوری- که نمی شود. فقط باید خداخدا کنی که معنوی زخمی نشود؛ که اگر شد دیگر نمی شود جلوی خونریزی اش را گرفت.

    زخم روح را حوادث می زنند، علاقه می زند، خیانت هم است که کاری ترین زخم را می زند. منظورم در همه زمینه هاست، نه فقط در روابط عاطفی… یک وقت هایی هم است که آن قدر خسته ای که حتی هنگامی که علاقه آمد سراغت، پسش می زنی. اذیتت می کند. این چیزها مچاله ات می کنند…

    واژه های کلیدی: زندگی | هنرمند | هنرمند | هنرمندان | آینده بینی | اخبار فرهنگی و هنری

    یک گفت و گوی سیاسی - اجتماعی با «مسعود کیمیایی»

    یک گفت و گوی سیاسی – اجتماعی با «مسعود کیمیایی»


    دانلود


    دانلود فایل ها

    نویسنده : blogzz

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود رایگان کتاب از آمازون
  • تکست بوک
  • خرید کتاب انگلیسی
  • خرید کیندل آمازون
  • کتاب زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی دانشگاهی
  • باکس کتاب
  • مانگا زبان اصلی
  • قیمت چاپ کتاب PDF
  • چاپ مانگا
  • رفتن به نوار ابزار